شش ماهی ست که از ارتکاب دوباره من به حقوق بینالملل میگذرد. دراینبین سؤالی که از نو ورودان پرسیده میشود این است که چرا حقوق بینالملل؟ و شاید در مواجهه ابتدایی، کلیشه علاقه و اگر بخواهیم کمی ژست فرهیختگی نیز چاشنیاش کنیم بهروز بودن و پویاییاش را دستمایهٔ این ارتکاب خواهیم کرد. اما برای شخصی که ده سال را در فرازوفرود این انتخاب بوده است و یکبار به نیمه و اکنون دوباره مرتکب حقوق بینالملل شده است، شاید دلیلی بالاتر و پرطمطراقتر از اینها باید باشد…
باری این دوپامین مغزی_آکادمیک را ذهن تحلیلگر حقوقیام دوست دارد به دلایل عینی و مستدل گره زند که چرا حقوق بینالملل و چرا یک دهه انتظار و فرازوفرود؟ اما بیش از آن، این روانم است که در این انتخاب سهم داشته است.
زندگی برای هر یک ما آدمها شاید آن میزان جریان آرام و بدیهی از انتخاب و تصمیم را نداشته باشد. یک جایی چرخشکردن به سمتوسویی دیگر به هر دلیل، قسمی ناگزیر بر جریان و مسیر زندگیات میشود و اگر مسیری برای تو باشد به آن بازخواهی گشت. به سفر قهرمانی میماند که در یکچرخه از تاریکی و سقوط تا بازگشت از تجربه زیسته را شاهدش هستیم. برای من حقوق بینالملل خوانی هم چیزی شبیه به همین سفر بوده و صرفاً یک انتخاب آکادمیک در پروسه تحصیل نبوده و نیست. از تقدسگرایی و معنوی جلوهدادنش صحبت نمیکنم… و این را یک کشف میبینم از یک مسیر و مسئله که گاه ابهامش برایم دیوانهکننده میشود و همواره لذتش بر این ابهام دیوانهوار و انتخابهای ایمن میچربد!
هیجانی که انعطاف، پذیرش ابهام و بازگشت به صدای روان و توجه به آن را برای من داشته و در این ارتکابِ دوباره، به نحو برجستهتری خودنمایی میکند.
داستان از عدالت و برابری نیست! و بیشتر یک ابزار است (شاید برای انصاف…!) ما دوست داریم که حقوق را دراماتیک جلوه دهیم؛ اما در بُن و کُنهٔ ماجرا که نظر افکنی، خواهی دید که این واژهها که اغلب هم مفاهیمی نسبی بوده، صرفاً موجبات بالاگرفتن درگیریهای فلسفی را تدارک میبینند و در انتزاعیات و اینچنین محافلی بازارشان گرم است. نفی یکدیگر و اثبات خود …
اکنون حقوق بینالملل را ابزار مهیجی جهت متوازنسازی داستانهایی میبینم که در دل ناداستانها قوت گرفته و به پیروزی و شکست آدمها و دولتها و تاریخ منجر میشود.